اشعار عبدالرحیم سعیدی راد

یک شلمچه خسته ام از خود، چند فکّه غرق اندوهم / عبدالرحیم سعیدی راد

دیگر آن شب ها نمی آیند، لحظه های از خدا سرشار
مردهای کربلای پنج، دردهای کربلای چار

بعد از آن مردان پولادین، مانده بر دوشم سری سنگین
زیر پایم شد زمین خالی، آسمان شد بر سرم آوار

اندک اندک عاشقان رفتند، اندک اندک عشق تنها ماند
کم کم این دل هم ز پا افتاد، کم کم این آیینه شد زنگار

شعله شعله آتشی جان سوز، می چکد بر سینه ام امروز
بسته ی دنیایم این دنیا، خسته ی تکرارم این تکرار

یک شلمچه خسته ام از خود، چند فکّه غرق اندوهم
این همه آوار را ای درد! یک سحر از شانه ام بردار
 
906 0